هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به توصیف زیبایی و جمال معشوق (که میتواند نمادی از خداوند یا معشوق زمینی باشد) میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویر خورشید، ماه و شب، زیبایی بینظیر معشوق را توصیف میکند و اشاره میکند که در مقابل این جمال، همه کثرات وهم و خیال هستند. در پایان، شاعر از فنا شدن در معشوق و رسیدن به وصال حقیقی سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای مخاطبان جوانتر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۳۲۹
ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال
هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال
خورشید در لباس همه ذره نمود
رخسار او چو پرده برافکند از جمال
باتار زلف او شب تار است همچو روز
خور در مقابل مه رویش کم از هلال
برهر که تافت پرتو انوار وحدتش
کثرت به پیش او همه وهم آمد و خیال
از قیل و قال مدرسه روشن کجا شود
حالات اهل ذوق و مقامات اهل حال
تا با تو هست هستی تو نیست جز فراق
فانی شو از خودی که بحق یافتی وصال
زان دم که نوش کرد اسیری می فنا
مخمور سرمست آمد و مستست لایزال
هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال
خورشید در لباس همه ذره نمود
رخسار او چو پرده برافکند از جمال
باتار زلف او شب تار است همچو روز
خور در مقابل مه رویش کم از هلال
برهر که تافت پرتو انوار وحدتش
کثرت به پیش او همه وهم آمد و خیال
از قیل و قال مدرسه روشن کجا شود
حالات اهل ذوق و مقامات اهل حال
تا با تو هست هستی تو نیست جز فراق
فانی شو از خودی که بحق یافتی وصال
زان دم که نوش کرد اسیری می فنا
مخمور سرمست آمد و مستست لایزال
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.