۱۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۵

بیا ای مرهم درد درونم
ببین تا در غم عشق تو چونم

غم عشق تو برد از من دل و دین
بدست عشق تو زینسان زبونم

چو هر دم حسن رویت می فزاید
از آن هر لحظه در عشقت زبونم

ز شوق حسن روی جانفزایت
روانست از دو دیده جوی خونم

ز مهر آن جمال عالو افروز
بسان ذره بی صبر و سکونم

غریب و بی کس و بی یار و همدم
ز بی رحمی این گردون دونم

برون پرده در پندار مانده
نکردی واقف از سر درونم

درون گنبد نه چرخ گردون
مجو ما را کزین جمله برونم

کنم حل همه مشکل اسیری
چو در اقلیم عشقش ذوفنونم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.