۱۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۰

زین دام تن گهی که چو شهباز برپرم
بالی بهم زنم ز سماوات بگذرم

نهصد هزار دوره عظمی ورای عرش
طیران کنم که جز برخ دوست ننگرم

هر لحظه بحسن دگر صدهزار بار
بینم جمال عارض آن ماه پیکرم

در هر تجلیی ز جمالش شوم فنا
کلی حجاب هستی خود را ز هم درم

چندین هزار دور برآید در آن فنا
تا از بقای خویش کند زنده دلبرم

از خلعت منی چو مرا یار عور ساخت
آنگه لباس هستی خود کرد در برم

دیدم که هر چه هست منم، نیست هیچ غیر
هر ذره گشته پرده برروی انورم

آئینه جمال جهان سوز روی ماست
از حیز عدم بوجود آنچه آورم

حالات مابشرح نیاید اسیریا
تا لطف نوربخش جهان گشت رهبرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.