۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۳

پیداست حسن دوست ز ذرات کن فکان
از بس که ظاهرست نماید چنین نهان

آن یار بی نشان چو بخود کرد جلوه
در عرصه ظهور نمود این همه نشان

معشوق هر زمان چو بحسن دگر نمود
هر عاشقی نشان دگر میدهد نشان

حقا که نیست در دو جهان غیریار کس
عین العیان بجو که عیانست در عیان

یار است هرچه هست و جهان جز نمود نیست
بود و نمود هر چه بود اوست، کو جهان؟

خورشید روی دوست ز هر ذره رو نمود
مرآت حسن اوست اگر کون و گر مکان

در عاشقی چو کرد اسیری ز سرقدم
در کاینات عشق از آن گشت داستان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.