۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۴

ای صبح تجلی جمالت رخ انسان
هر ذره ز مهر رخ جانبخش تو تابان

جانا دو جهان ذره صفت واله و شیداست
در پرتو خورشید جمال رخ جانان

سودای سر زلف و خیال رخ خوبت
کردند دل و جان مرا بی سر و سامان

بنمود زمرآت جهان عکس جمالت
تا باد صبا زلف ترا کرد پریشان

بودم همه دم همدم معشوق درین راه
زان دم که شدم عاشق جانان بدل و جان

بینی رخ معشوق و بنوشی می وصلش
گر پا ز سر صدق نهی در ره جانان

دیدم همه ذرات جهان همچو اسیری
از جام وصال تو شده بیخود و حیران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.