۱۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۲۴

جلوه معشوق دیدم در لقای عاشقان
واله و شیدا ازآنم در هوای عاشقان

در تجلی رخ معشوق و تاب حسن او
گر فنا شد جان ما بادا بقای عاشقان

سرفراز کاینات آمد بملک هر دو کون
هر سری کو خاک ره شد زیر پای عاشقان

گر بکوی عاشقان گشتم نثار ره، چه شد
صد هزاران جان و دل بادا فدای عاشقان

آنکه با نام و نشان از وصل معشوق آمدست
دردو عالم کس نمی بینم ورای عاشقان

رو مگردان از جفا و جور عشق و مهر کن
در میان جان و دل مهرو وفای عاشقان

پادشاه تخت ملک عشق آمد لایزال
دل که باشد در جهان از جان گدای عاشقان

از شراب وصل جانان گشت مست و بیخبر
جان که شیدای جهان شد در ولای عاشقان

ای اسیری تا بکی داری نهان اسرار عشق
چون جهان پرگشت از صیت و صدای عاشقان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.