۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۳

دل من ز ذوق دردت نکند هوای درمان
چو بجان خرید دردت ندهد ز دست آسان

دل و جان بیدلانرا نکند قبول ورنه
همه دم در آرزویم که کنم فدای جانان

ز جفای عشق بینم سرو پای عاشقان گم
سرو کار عشق بازان عجب ار شود بسامان

بطریق عشق رفتن نتوان بپای هستی
قدمی ز نیستی نه که رسید ره بپایان

هله نیست عشق بازی، شود، ارتو پاکبازی
که رود بعشق بازی دل و جان پاکبازان

ز جفات عاشقانرا ز دو دیده خون روانست
نکنی بچشم رحمت نظری بدوستداران

بشب سیاه زلفت نکند اسیری ره گم
که ز زیر زلف بیند رخ تو چو ماه تابان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.