۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۳۲

ای ز آفتاب روی تو روشن جهان جان
وز پرتو جمال تو تابان شده جهان

اندر نقاب شاهد رویت نهان هنوز
وصف جمال او بجهان گشاه داستان

بگشای دیده زاهد و بنگر که ظاهرست
عکس جمال دوست زمرآت جسم و جان

بویی ز عاشقی نشنیدست عاشقی
کاندر طریق عشق نبودست جان فشان

ازنام وصل یافت نشانی کسی که او
از خود ببزم وصل بکل گشت بی نشان

این طرفه بین که یار در آغوش و من چنین
در جست و جوی او بجهان گشته ام دوان

لذت ببین و عیش که عمری ز جور یار
هرگز ز دست غصه نبودم دمی امان

بیرون ز شرح جلوه روی تو دیده ام
زان رو ز وصف حسن تو کوتاه شد زبان

بنگر علو مرتبه از محض موهبت
دارد مکان همیشه اسیری بلامکان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.