۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۸

چو در بحر توئی مائی است فانی
ازآن گویم حدیث من رآنی

چو مرغ دل زند برهم پرو بال
شوم عنقای قاف لامکانی

نشان وصل تو چون بی نشانست
بود نام و نشانم بی نشانی

چو گشتم محو انوار جمالت
ازآن دیدم حیات جاودانی

مرا وقتی است با دلبر که آن دم
من و ما و تو و اوئی است فانی

بگفت و گو نیابی راز پنهان
بیانی نیست احوال عیانی

اسیری چون ز قید خود خلاصی
بعالم نوربخشی می توانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.