۱۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۱

گر جلوه کنان یک نفسی پیش من آئی
ز نگار غم از آینه دل بزدائی

جانا چه شود هر دم اگر روی چو ماهت
بی پرده بدین عاشق دیوانه نمائی

روشن شود از نور رخت ملکت جانم
از چرخ دل آندم که چو خورشید برآئی

ازآتش عشق تو نگر داغ بدلها
جانا تو چنین فارغ و بی درد چرائی

هر چند بجان تحفه غم پیش فرستی
شادی و طرب در دل عشاق فزائی

دیگر نکند میل بطوبی دل زاهد
با این قد رعنا چو بفردوس درآئی

از لذت کونین اسیری نکند یاد
گر وصل تو یابد بچنین روز جدائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.