۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۲

دلا در عاشقی برگو چه دیدی
که درد عشق را برجان خریدی

بصحرای طلب عمری برفتی
نشان کو گر بمطلوبت رسیدی

چو دلبر دیده جانا نگوئی
ز درد دل چه گفتی و شنیدی

چنین سرمست و لایعقل چرائی
مگر از باده عشقش چشیدی

هزاران ناله چون بلبل چه داری
چو در گلزار وصلش آرمیدی

بحمدالله که دیدی راحت وصل
اگر چه محنت هجران کشیدی

براه عشق او مردانه رفتی
اسیری چون ز قید خود رهیدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.