۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم
من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم

من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را
ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم

منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را
بیکدم دم کشم هر دم ز مستی باز بخروشم

منم آن عاشق بیخود که هم معشوقم و عاشق
ندانم من منم یا او عجب حیران و مدهوشم

شدم مست می توحید و از کثرت نیم آگه
که در میخانه وحدت چو خم باده در جوشم

من آن شهباز سلطانم که عالم شد مکان ما
ولی عنقا صفت اندر خفا و نیستی کوشم

چو از قید خودم مطلق اسیری نیستم الحق
مکن بر حال عاشق دق نه من با عقل و باهوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.