هوش مصنوعی: این متن شعری از نظامی گنجوی است که در آن شاعر از زیبایی‌های طبیعت، باغ، گل‌ها و پرندگان سخن می‌گوید. او از می‌نوشی، عشق و شادی صحبت می‌کند و به یاد حریفان گذشته می‌افتد. در ادامه، شاعر به بیان تجربیات خود در سرودن شعر و خلق آثار ادبی می‌پردازد و از تلاش‌هایش برای خلق آثار ماندگار مانند «لیلی و مجنون» و «هفت پیکر» سخن می‌گوید. در پایان، شاعر به داستان اسکندر و جست‌وجوی او برای یافتن آب حیات اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی، تاریخی و ادبی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی مفاهیم مانند می‌نوشی و عشق ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامناسب باشد.

بخش ۱۱ - رغبت نظامی به نظم شرف‌نامه

بیا ساقی از خنب دهقان پیر
میی در قدح ریز چون شهد و شیر

نه آن می‌که آمد به مذهب حرام
میی کاصل مذهب بدو شد تمام

بیا باغبان خرمی ساز کن
گل آمد در باغ را باز کن

نظامی به باغ آمد از شهر بند
بیارای بستان به چینی پرند

ز جعد بنفشه برانگیز تاب
سرنرگس مست برکش ز خواب

لب غنچه را کایدش بوی شیر
ز کام گل سرخ در دم عبیر

سهی سرو را یال برکش فراخ
به قمری خبر ده که سبزست شاخ

یکی مژده ده سوی بلبل به راز
که مهد گل آمد به میخانه باز

ز سیمای سبزه فروشوی گرد
که روشن به شستن شود لاجورد

دل لاله را کامد از خون به جوش
فرو مال و خونی به خاکی بپوش

سرنسترن را زموی سپید
سیاهی ده از سایه مشک بید

لب نارون را می‌آلود کن
به خیری زمین را زراندود کن

سمن را درودی ده از ارغوان
روان کن سوی گلبن آب روان

به نو رستگان چمن باز بین
مکش خط در آن خطه نازنین

به سرسبزی از عشق چون من کسان
سلامی به هر سبزه‌ای می‌رسان

هوا معتدل بوستان دلکش است
هوای دل دوستان زان خوشست

درختان شکفتند بر طرف باغ
برافروخته هر گلی چون چراغ

به مرغ زبان بسته آواز ده
که پرواز پارینه را ساز ده

سراینده کن ناله چنگ را
درآور به رقص این دل تنگ را

سر زلف معشوق را طوق ساز
درافکن بدین گردن آن طوق باز

ریاحین سیراب را دسته بند
برافشان به بالای سرو بلند

از آن سیمگون سکه نوبهار
درم ریز کن بر سر جویبار

به پیرامن برکه آبگیر
ز سوسن بیفکن بساط حریر

در آن بزمه خسروانی خرام
درافکن می خسروانی به جام

به من ده که می خوردن آموختم
خورم خاصه کز تشنگی سوختم

به یاد حریفان غربت گرای
کز ایشان نبینم یکی را به جای

چو دوران ما هم نماند بسی
خورد نیز بر یاد ما هر کسی

به فصلی چنین فرخ و سازمند
به بستان شدم زیر سرو بلند

ز بوی گل و سایهٔ سرو بن
به بلبل درآمد نشاط سخن

به گل چیدن آمد عروسی به باغ
فروزنده روئی چو روشن چراغ

سر زلف در عطف دان‌کشان
ز چهره گل از خنده شکر فشان

رخی چون گل و بر گل آورده خوی
به من داد جامی پر از شیر و می

که بر یاد شاه جهان نوش کن
جز این هر چه داری فراموش کن

نشستم همی با جهاندیدگان
زدم دلستان پسندیدگان

به چندین سخنهای زیبا و نغز
که پالودم از چشمه خون و مغز

هنوزم زبان از سخن سیر نیست
چو بازو بود باک شمشیر نیست

بسی گنجهای کهن ساختم
درو نکته‌های نو انداختم

سوی مخزن آوردم اول بسیچ
که سستی نکردم در آن کار هیچ

وزو چرب و شیرینی انگیختم
به شیرین و خسرو درآمیختم

وز آنجا سرا پرده بیرون زدم
در عشق لیلی و مجنون زدم

وزین قصه چون باز پرداختم
سوی هفت پیکر فرس تاختم

کنون بر بساط سخن پروری
زنم کوس اقبال اسکندری

سخن رانم از فرو فرهنگ او
برافرازم اکلیل و اورنگ او

پس از دورهائی که بگذشت پیش
کنم زندش از آب حیوان خویش

سکندر که راه معانی گرفت
پی چشمهٔ زندگانی گرفت

مگر دید کز راه فرخندگی
شود زنده از چشمهٔ زندگی

سوی چشمهٔ زندگی راه جست
کنون یافت آن چشمه کانگاه جست

چنین زد مثل شاه گویندگان
که یابندگانند جویندگان

نظامی چو می‌با سکندر خوری
نگهدار ادب تاز خود برخوری

چو همخوان خضری برین طرف جوی
به هفتاد و هفت آب لب را بشوی
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۵۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰ - فرو گفتن داستان به طریق ایجاز
گوهر بعدی:بخش ۱۲ - آغاز داستان و نسب اسکندر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.