۲۳۶ بار خوانده شده

فصل یازدهم

قال الله تعالی: «فان اتبعتنی فلا تسالنی عن شی حتی احدث لک منه ذکرا».
و قال انبی صلی‌الله علیه و سلم «علیکم باسمع و الطاعه و ان کان عبدا حبشیا».
بدانک ارادت دولتی بزرگ است و تخم جمله سعادتها است و ارادت نه از صفات انسانیت است بلک پرتو انوار صفت مریدی حق است. چنانک شیخ ابوالحسن خرقانی میگوید که اورا خواست که ما را خواست. مریدی صفت ذات حق است و تا حق تعالی بدین صفت بر روح بنده تجلی نکند عکس نور ارادت در دل بنده پدید نیاید مرید نشود.
چون این تخم سعادت در زمین دل بموهبت الهی افتاد باید که آن را ضایع فرو نگذارد که ابتدا آن نور چون شرر آتش بود که در حراقه افتد اگر آن را بکبریتی بر نگیرند و بهیزمهای خشک مدد نکنند دیگر باره روی در تعزز نهد و با ممکن غیب رود.
و مدد او آن است که خود را بتصرف تربیت شیخی کامل صاحب تصرف نسلیم کند چون بیضه در زیر پر و بال مرغ چنانک شرح آن در فصل سابق برفت تا شیخ بشرایط تربیت آن قیام نماید و مرید زود بمقصود رسد.
و اگر کسی خواهد که خود را پرورش بنظر عقل و علم خویش دهد هرگز بجایی نرسد و خطر آن باشد که در ورطه هلاک و مزلات افتد و خوف زوال ایمان باشد که بغرور و پندار و عشوه نفس و تسویل شیطان خود را در بوادی و مهالک این راه بی‌پایان اندازد.
و اگر کسی را نفس و شیطان غرور دهد که دلیل این راه پیغامبر علیه السلام و لطف حق تعالی بس است و قرآن و علم شریعت جمله بیان راه خداست بشیخ چه حاجت است جواب او آن است که شک نیست که دلیل این راه پیغمبرست و لطف حق و قرآن و علم شریعت ولکین مثال این همچنان است که اطبای حاذق آمدند و الهام حق ایشان را مدد کرد تا بعمرهای دراز رنجها بردند وسعیها نمودند و انواع امراض و علل بشناختند و بر خواص ادویه اطلاع یافتند و معاجین و اشربه بساختند و در کتب شرح هر یک بدادند و تصانیف در علوم طب علمی و علمی بنهادند. بعد ازان جمعی شاگردان ازان اطبای حاذق آن علوم در آموختند و در خدمت ایشان ممارست معالجات کردند و مباشرت آن شغل نمودند و تجربه‌ها حاصل کردند و بر قانون استادان بطبیبی مشغول شدند و جمعی دیگر را که استعداد تحصیل این علوم داشتند تربیت کردند و درین کار بکمال رسانیدند.
و همچنین قرنا بعد قرن از هر طایفه‌ای شاگردان میخاستند تا بدین وقت اگر کسی را درین روزگار بیماریی باشد و آرزوی صحت و داعیه معالجه پدید آید چه کند با کتب اطبا رجوع کند و در معاجین ساخته که در داروخانه‌ها نهاده است بنظر عقل خویش تصرف کند و باطبا التفات نکند و بی‌تجربتی و معرفتی در طب خود را بنظر عقل خود معالجه کند از کتاب طب یا بخدمت اطبا رجوع کند و اصحاب تجارب آن علم را خدمت کند و خود را بدیشان تسلیم کند و هر معجون که ایشان آمیزند و هر شربت که ایشان دهند اگر طلخ است اگر شیرین نوش کند و بهوای خود در خود تصرف نکند که جان شیرین بباد دهد.
همچنین در قرآن جمله علوم طب دینی که بمعالجت بیماری «فی قلوبهم مرض» تعلق دارد حاصل است که «و ننزل من القرآن ماهو شفا و رحمه للمومنین» و بل که داروخانه‌ای است جمله معاجین و اشربه درو جمع که «ولا رطب و لایابس الا فی‌کتاب مبین». و خواجه علیه السلام طبیب حاذق دین بود که هر بیماری را بشناسد و معالجه هر یک بصواب بفرماید که «وانک لتهدی الی صراط مستقیم» و صحابه شاگردان کافی که علم طب ازان حضرت حاصل کردند و در معالجت هر یک بکمال رسیدند که «اصحابی کالنجوم بایهیم اقتدیتم اهتدیتم».
و همچنین قرنا بعد قرن تا بعین از صحابه این علوم میگرفتند و تبع تا بعین الی یومنا هذا و هر یک را درین علم نظرها میبخشید خداوند که در هر وقت مزاج آن قوم میشناختند و از قانون قرآن استخراج و استنباط معالجات بصواب میکردند که کل مجتهد مصیب» و کتب فراوان در انواع علوم طب دینی که شریعت است علمی و عملی بساختند.
ولیکن چون بیماری صاحب واقعه پدید آید معالجت خود از کتاب بتصرف نظر عقل خود نتواند کرد اگرچه درین علم بکمال باشد که گفته‌اند «رای العلیل علیل» او را طبیبی حاذق تجربه باید که هم معرفت امزجه مختلف دارد و هم بر قانون طب علمی و عملی اطلاع تمام یافته باشد تا هر بیماری را معالجه خاص تواند فرمود.
که اگرچه یک نوع بیماری باشد اما پیر را معالجت دیگر باشد و جوان را دیگر و طفل را دیگر و مزاج طفل و مراهق و شاب و کهل و شیخ تفاوت بسیار دارد و باشخاص معین نیز تفاوت کند چنانک ده طفل باشند هر یک را در نبض و مزاج و قوت و ضعف تفاوتها باشد و در هر شهر و هر هوا و هر موسم هم تفاوت بود طبیب حاذق باید که آن همه بشناسد و رعایت آن دقایق کند تا بر قضیه «تداووا فان الذی انزل الدا انزل الدواء» مرض زایل شود و صحت روی نماید.
مع هذا اگر طبیب حاذق را بیماریی پدید آید معالجت خود نشاید که کند نظر او ببیماری تفاوت کرده باشد او را هم طبیبی سلیم النظر صحیح البدن باید تا معالجه او مفید بود و اگر نه از طبیب بیخمار معالجه بصواب نیابد «طبیب یداوی و الطلبیب مریض». بیت

عالمت خفته است و تو خفته
خفته را خفته چون کند بیدار؟
چون این معنی محقق گشت باید که هیچ کس بغرور شیطان و هوای نفس مغرور نشود و بر خویشتن و علم خویشتن اعتماد نکند و چون تخم ارادت در زمین دل افتاد آن را غنیمتی بزرگ شمرد و آن مهمان غیبی را عزیز دارد و او را غذای مناسب او دهد و آن غذا بحقیقت جز در پستان ولایت مشایخ نیابد. زیراکه تخم ارادت بر مثال طفلی است نوزاده غیب غذای او هم از پستان اهل غیب توان داد.
پس بطلب شیخی کامل برخیزد اگر در مشرق نشان دهند و اگر در مغرب برود و بخدمت او تمسک کند و باید که هر چ پا بند او باشد و مانع او آید از خدمت مشایخ جمله را بقوت بازوی ارادت بر یکدیگر گسلد و بهیچ عذر خود را بند نکند تا ازین دولت محوم نماند که دریغ بود.

بهرچ از دوست و امانی
چه زشت آن حرف وچه زیبا
و بحقیقت تا مرید از وجود خویش سیر نشود مرد این حدیث نبود چنانک این ضعیف گوید.

آمده‌ای ز خویشتن میباید
بر خاسته‌ای ز جان و تن میباید

در هر گامی هزار بند افزون است
زین گر مروی بندشکن میباید
هر چیز که مرید صادق درین راه برهم زند و بر اندازد حق تعالی بر قضیه «ولنجز ینهم اجرهم با حسن ما کانوا یعملون»در دنیا و آخرت جبر زیانهای او بکند و آن جمع را از خویش و اقربا که ترک گفته بود و دلکهای ایشان مجروح کرده بمفارقت خویش هر کسی را حق تعالی درجتی و منزلتی و ثوابی کرامت کند که جبر شکستگی ایشان گردد چه یک صفت از صفات حق جباری است و جبار را یک معنی شکسته بندی است. میگوید: ای بیچاره هر چ در طلب خداوندی من بر هم شکستی من بکرم خداوندی درست کنم و هر دل که خسته کنی دیت آن من بدهم بیت

جبرئیل اینجا اگر زحمت دهد خونش بریز
خونبهای جبرئیل از گنج رحمت باز ده
ولیکن اگر از من بازمانی و جمله موجودات ترا باشد جبر آن حرمان نکند. بیت

گر با همه‌ای چوبی منی بی همه‌ای
وربی‌ همه‌ای چو با منی با همه‌ای
بیکی از بزرگان و مکاشفان حضرت خطاب رسید که «انا بدک اللازم فالزم بدک» از جان خودت گزیر است ازمن گزیر نیست پس ملازمت ناگزیر خود کن.
چون مرید بخدمت شیخ پیوست و عوایق و علایق براندخت باید که ببیست صفت موصوف باشد تا داد صحبت شیخ بتواند داد و سلوک این راه بکمال او را دست دهد.
اول مقام توبه است باید که توبتی تصوح کند از جملگی مخالفات شریعت و این اساس محکم نهد که بنای جمله اعمال برین اصل خواهد بود و از این اساس بخلل باشد در نهایت کار خلل آن ظاهر شود و جمله باطل گردد و آن همه رنجها حبط شود. و توبه را در جمله مقامات کار فرماید زیراکه در هر مقام از مقامات سلوک گناهی است مناسب آن مقام دران مقام ازان نوع گناه توبه میکند. چنانک خواجه علیه الصلوه در کمال مقام محبوبی و دولت «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر» هنوز توبه را کار میفرمود و میگفت «انه لیغان علی قلبی و انی لاستغفر الله فی کل یوم سبعین مره».
دوم زهدستباید که از دنیا بکلی اعراض کند نه اندک گذارد و نه بسیار و اگر خویشان و متعلقان دارد جمله برایشان علی فرایض الله قسمت کند و اگر خویشان ندارد جمله مال در راه شیخ نهد تا در مصالح مریدان صرف میکند و او بدان مقدار قوت و لباس که شیخ دهد قانع گردد.
سیم تجریدست باید که مجرد شود و قطع جمله تعلقات سببی و نسبی کند با حسن الوجه‌ تا خاطر او بدیشان ننگرد که «ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذر و هم».
چهارم عقیدت است باید که بر اعتقاد اهل سنت و جماعت باشد و از بدعتها دور بود و بر مذهب ائمه سلف رود و از تشبیه و تعطیل و رفض و اعتزال مبرا بود و بتعصب آلوده نباشد و هیچ طایفه را از اهل قبله تکفیر نکند و لعنت روا ندارد.
پنجم تقوی است باید که پرهیزگار و ترسناک بود و در لقمه و لباس احتیاط کند ولیکن مبالغت ننماید تا در وسوسه نیفتد که آن هم مذموم است. و تا تواند بعزایم کار کند و گرد رخصتها نگردد و در طهارت و نظافت کوشد بقدر وسع و در آن غلو نکند تا بوسوسه نینجامد. و در همه احوال اشارت «دع ما یریبک الی مالایریبک»را رعایت کند.
ششم صبرست باید که در تحت تصرفات او امر و نواهی شرع و اشارت شیخ بر قانون شرع صابر باشد و مقاسات شداید کند و ملالت و سآمت بطبع خویش راه ندهد. و اگر ازاین معنی چیزی دروی پدید آید بتکلف از خویش دور کند و تجلد و تصبر مینماید که خواجه علیه الصلوه فرمود «من تصبر صبر الله».
هفتم مجاهده است باید که پیوسته توسن نفس را بلجام مجاهده ملجم دارد و البته با او رفق نکند مگر بقدر ضرورت و تا تواند خوش آمد او بدو ندهد و درین باب نیک ثبات نماید که نفس همچون شیر گرسنه است اگر او را سیر کنی قوت یابد و ترا بخورد.
هشتم شجاعت است یابد که مرادانه و دلیر باشد تا با نفس و مکاید او مقاومت تواند نمود. و از مکر و حیله شیطان نیندیشد که درین راه شیاطین الانس و الجن بسیار باشد دفع و قهر ایشان بشجاعت توان کرد.
نهم بذل است باید که درو بذل و ایثار باشد که بخل قیدی عظیم و حجابی بزرگ است و در بعضی مقامات باشد که دنیا و آخرت بذل باید کرد و گاه بود که از سر جان بر باید خاست.
دهم فتوت است باید که جوانمرد باشد چنانک حق هر کس در مقام خویش میگزارد بقدر وسع و حق گزاری از کس طمع ندارد.
یازدهم صدق است باید که بنای کار و معامله خویش بر صدق نهد و آنچ کند برای خدای کند و نظر از خلق بکلی منقطع گرداند.
دوازدهم علم است باید که آن قدر علم حاصل کند که از عهده فرایض که بروی واجب است از نماز و روزه و دیگر ارکان بقدر حاجت بیرون تواند آمد و در طلب زیادتی نکوشد که از راه باز ماند مگر وقتی که بکمال مقصود رسد. اگر مقتدایی خواهد کرد و مرتبه پیشوایی یافته بود تحصیل مفید بود نه مضر از علوم کتاب و سنت.
سیزدهم نیازست باید که در هیچ مقام نیاز از دست ندهد و اگرچه در مقام ناز می‌افتد خود را بتکلف با عالم نیاز میآورد که نیاز مقام خاص عاشق است و ناز مقام خاص معشوق.
چهاردهم عیاری است بایدکه درین راه عیار وار رود که کارهای خطرناک بسیار پیش آید باید که لاابالی‌وار خود را در اندازد و هیچ عاقبت اندیشی نکند و از جان نترسد. چنانک این ضعیف میگوید.

در عشق یار بین که چه عیار میرویم
سر زیر نهاده چو شطار میرویم

در نقطه مراد بدین دور ما رسیم
زیرا بسر همیشه چوپر کار میرویم

جانی که هست مان فدی یار کرده‌ایم
ورحکم میکند بسر دار میرویم

مرگ ار کسی بجان بفروشد همی خریم
عیار وار زانک بر یار میرویم

ما را چه غم ز دوزخ و با خلدمان چه کار
دل داده‌ایم ما بر دلدار میرویم
پانزدهم ملامت است؛ باید که ملامتی صفت باشد و قلندر سیرت نه چنانک بیشرعی کند و پندارد که ملامت است حاشا و کلا آن راه شیطان و دلالت اوست و اهل اباحت را ازین مزله بدوزخ برده‌اند. ملامتی بدان معنی باشد که نام و ننگ و مدح و ذم و رد و قبول خلق بنزدیک او یکسان باشد و بدوستی و دشمنی خلق فربه و لاغر نشود و این اضداد را یکرنگ شمرد. این ضعیف گوید. بیت

زان روی که راه عشق راهی ننگ است
نه با خودمان صلح و نه با کس جنگ است

شد در سر نام و ننگ عمر همه خلق
ای بیخبران چه جای نام و ننگ است
شانزدهم عقل است باید که بتصرف عقل حرکات او مضبوط باشد تا حرکتی بر خلاف رضای شیخ و فرمان او و روش او ازو در وجود نیاید که جمله رنج و روزگار او در سرکوب خاطر و رد ولایت او شود.
هفدهم ادب است باید که مودب و مهذب اخلاق باشد و راه انبساط بر خد بسته دارد و در حضرت شیخ تا سخنی نپرسند نگوید و آنچ گوید بسکویت و رفق گوید و راست گوید و بظاهر و باطن اشارت شیخ را منتظر و متر صدباشد. و اگر خرده‌ای برو برود یا تقصیری ازو در وجود آید در حال ظاهر و باطن استغفار کند و بطریقی احسن عذرها خواهد و غرامت کشد.
هژدهم حسن خلق است باید که پیوسته گشاده طبع و خوشخوی باشد و با یاران ضجرت و تنگخویی نکند و از تکبر و تفاخر و عجب و دعوی و طلب جاه دور باشد و بتواضع و شکستگی و خدمت با یاران بزرگ زندگانی کند و با یاران خرد برحمت و شفقت و دلداری و مراعات و لطف کارکند و بارکش و متحمل و بردبار باشد و بار بر یاران ننهد تاتواند خدمت یاران کند و ازیشان توقع خدمت ندارد و در موافقت یاران کوشد و از مخالفت دور باشد و نصیحتگر و نصیحت‌شنو باشد و راه مناظره و مجادله و خصومات و منازعات بسته دارد و بنظر حرمت و ارادت بدیشان نگرد و بچشم حقارت بخرد و بزرگ ننگرد و بخدمت و دلداری ایشان پیوسته بحضرت عزت تقرب میجوید و بر سفره حظ و نصیب خود ایثار میکند و در نصیب دیگران طمع نکند.
و در سماع خود را مضبوط دارد و بی حالتی و وجدی حرکت نکند و در وقت حالت از مزاحمت یاران محترز باشد و تا تواند سماع درخود فرو میخورد و چون غالب شود حرکت بقدر ضرورت کند و چون وجد کم شد خود را فرو گیرد و مبالغت نکند و یاران را درسماع نگاه دارد تا وقت برکسی نپوشولاند و وقت خود را بر دیگران ایثار کند و باصحاب حالات و مواجید بنیاز تقرب نماید.
و تواضع کند و بقدم شیخ بحرمت رود و آید و چون سر بر قدم کسی نهد گوش دارد تا بر شکل سجود نباشد که آن حرام است دستها با پس پشت گیرد و روی بر زمین نهد پیشانی ننهد. و تا تواند در صحبت چنان کند که دلی ازو بیاساید و از رنج دلها اجتناب کند.
نوزدهم تسلیم است باید که بظاهر و باطن تسلیم تصرفات ولایت شیخ بود تصرفات خود از خود محو کند و بتصرف او او امر و نواهی و تادیب شیخ زندگانی کند بظاهر چون مرده تحت تصرف غسال باشد و بباطن پیوسته التجا بباطن شیخ میکند. و در هر حرکت که در غیبت و حضور کند از ولایت شیخ باندرون اجازت طلبد اگر اجازت یابد بکند واگرنه ترک کند.
و البته بظاهر و باطن براحوال و افعال شیخ اعتراض نکند و هر چ در نظر او بد نماید آن بدی حوالت بنظر خود کند نه بنقصان شیخ. و اگر او را بخلاف شرع نماید اعتقاد کند که اگرچه مرا خلاف مینماید اما شیخ خلاف نکند و نظر او درین باب کامل‌تر باشد و آنچ کند از سر نظر کند و او از عهده آن بیرون تواند آمد چنانک واقعه موسی و خضر علیهما السلام بود. و شرط او این بود که «فان اتبعتنی فلا تسئلنی عن شی حتی احدث لک منه ذکرا» یعنی هر چ کنم بر من اعتراض مکن و مپرس چرا کردی تا آنگه که من گویم اگر صلاح دانم و چون اعتراض کرد سه بار در گذرانید بعد از ان گفت «هذا فراق بینی و بینک».
تا بدانی که اعتراض سبب مفارقت حقیقی است و اگرچه بصورت مفارقت نباشد. تا راه اعتراض بهمه وجه بسته دارد و اشارت «علیکم بالسمع و الطاعه» را مطاوعت نماید.
بیستم تفویض است مرید باید که چون قدم در راه طلب نهاد بکلی از سر وجود خویش برخیزد و خود را فدای راه خدای کند و از سر صدق بگوید «و افوض امری الی الله». و تعبد حق نه از بهر بهشت و دوزخ کند یا از بهر کمال و نقصان بل که از راه بندگی صرف کند و ضرورت محبت و بهرچ برو راند حضرت عزت راضی باشد و بهچ خوشی و ناخوشی روی از حضرت نگرداند. شعر.

و کلت الی المحبوب امری کله
فان شاءاحیانی و ان شاء اتلفا

بگذاشته‌ام مصلحت خویش بدو
گر بکشد و گر زنده کند او داند
بر جاده بندگی ثابت قدم باشد و بشرایط صدق صلب قیام نماید و اگر هزار بار خطاب میرسد که مطلب نیابی یک ذره از کار فرو نایستد و بهیچ ابتلا و امتحان از قدم طلب فرو ننشیند و دست از کار ندارد. این ضعیف گوید. بیت.

تا دل رقم عشق تو بر جان دارد
باران بلا بر سر دل می‌بارد

جانا بسرت کز تو نگردانم روی
ور عشق هزار ازین برویم آرد
و از ملازمت خدمت شیخ بهیچ وجه روی نگرداند و اگر شیخ او را هزار باره براند و از خود دور کند نرود. و درارات کم از مگسی نباشد که هر چندش می دانند باز میآیید، او را ازینجا ذباب گفته اند یعنی«ذب آب» یعنی براندندش باز آمد تا اگر از طاوسان این راه نتواند بود باری از مگسان باز نماند کاندرین ملک چو طاوس بکارست مگس.
چون مرید صادق بدین شرایط قیام نماید و شیخ بدان صفات بود که نموده آمد مقصود و مراد حقیقی هر چ زودتر از حجب حرمان بیرون آید و تتق عزت از پیش جمال بگشاید و قاصد بمقصود و طالب بمطلوب و عاشق بمعشوق رسد که «الامن طلبنی وجدنی» وصلی الله علی محمد و آله.
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:فصل دهم
گوهر بعدی:فصل دوازدهم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.