۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

اشک چو پرده میدرد، خلوتیان راز را
چند به دل فرو خورم، ناله ی جان گداز را

هر سحری ز خون دل، آب زنم به راه تو
رفته به دامن مژه، سجده گه نیاز را

دیده شب نخفته را، وصف دو زلف او مکن
با دل پاسبان مگو، حال شب دراز را

می طلبم به آرزو، صحبت عافیت، ولی
تهمت عقل چون نهم، این دل عشق باز را؟

شاهی از این سرود غم، طرز جنون گرفت دل
رخصت گفتگو مده، طبع سخن طراز را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.