۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸

چشم تو برانداخت به می، خانه ی ما را
بگشود به رندی در میخانه ی ما را

از دیده و دل چند خورم خون خود، آخر
سنگی بزن این ساغر و پیمانه ی ما را

گر بگذری ای باد بدان زلف چو زنجیر
زنهار بپرسی دل دیوانه ی ما را

هر شب من و اندوه تو و گوشه ی محنت
کاقبال نداند ره کاشانه ی ما را

آن بخت نداریم که یک شب مه رویت
روشن کند این کلبه ی ویرانه ی ما را

حقا که به افسون دگرش خواب نیاید
هر کس که شبی بشنود افسانه ی ما را

از تاب غمت سوخت به حسرت دل شاهی
ای شمع تو آتش زده پروانه ی ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.