۲۴۹ بار خوانده شده
چشم تو برانداخت به می، خانه ی ما را
بگشود به رندی در میخانه ی ما را
از دیده و دل چند خورم خون خود، آخر
سنگی بزن این ساغر و پیمانه ی ما را
گر بگذری ای باد بدان زلف چو زنجیر
زنهار بپرسی دل دیوانه ی ما را
هر شب من و اندوه تو و گوشه ی محنت
کاقبال نداند ره کاشانه ی ما را
آن بخت نداریم که یک شب مه رویت
روشن کند این کلبه ی ویرانه ی ما را
حقا که به افسون دگرش خواب نیاید
هر کس که شبی بشنود افسانه ی ما را
از تاب غمت سوخت به حسرت دل شاهی
ای شمع تو آتش زده پروانه ی ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
بگشود به رندی در میخانه ی ما را
از دیده و دل چند خورم خون خود، آخر
سنگی بزن این ساغر و پیمانه ی ما را
گر بگذری ای باد بدان زلف چو زنجیر
زنهار بپرسی دل دیوانه ی ما را
هر شب من و اندوه تو و گوشه ی محنت
کاقبال نداند ره کاشانه ی ما را
آن بخت نداریم که یک شب مه رویت
روشن کند این کلبه ی ویرانه ی ما را
حقا که به افسون دگرش خواب نیاید
هر کس که شبی بشنود افسانه ی ما را
از تاب غمت سوخت به حسرت دل شاهی
ای شمع تو آتش زده پروانه ی ما را
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.