۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

تلخ است بی تو صبر، دل غم فزوده را
نتوان چشید داروی نا آزموده را

ای ناله همدمی کن و از آب چشم من
بیدار ساز دیده ی بخت غنوده را

دل شد رمیده ی سر زلف تو، وز کمند
نتوان به کوی عقل کشید آن ربوده را

با باغبان مگو که دل غنچه خون چراست
خواندن نمی توان ورق ناگشوده را

مشاطه زلف یار به انگشت می کشد
زان رو که نسبتی به قلم هست دوده را

ناگفته از دهان تو رمزی مرا مکش
نتوان قصاص کرد گناه نبوده را

شاهی خیال خاص بگو از دهان دوست
چون نیست لذتی سخنان شنوده را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.