۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

تا ز شب بر مهت نقاب افتاد
سایه بالای آفتاب افتاد

در رخم تا بناز خنده زدی
نمکی بر دل کباب افتاد

مردم دیده را ز مژگانت
خار در جایگاه خواب افتاد

شیشه زان سر نهد بپای قدح
که حریف تنک شراب افتاد

در چمنها بنفشه بیتاب است
تا به زلف تو پیچ و تاب افتاد

گرد روی تو خط زنگاری
سبزه ای بر کنار آب افتاد

حاجت باده نیست شاهی را
که ز جام لبت خراب افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.