۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

باز آی، که دل بی تو سر خویش ندارد
بیمار تو از جان رمقی بیش ندارد

از داغ تو ذوقی نبرد عاشق بیدرد
مرهم چکند آنکه دل ریش ندارد؟

گر لطف تو ما را ننوازد چه توان کرد؟
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟

آن را که رسد ناوک دلدوز تو بر چشم
ناکس بود ار چشم دگر پیش ندارد

تا عشق تو در واقعه شد رهبر شاهی
فکر از خرد مصلحت اندیش ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.