۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹

باز این سر بی سامان، سودای کسی دارد
باز این دل هرجایی، جایی هوسی دارد

از کنج غمش دیگر، در باغ مخوان دل را
کان مرغ که من دیدم، خو با قفسی دارد

هر کس به هوای دل، دارد به جهان چیزی
مائیم و دل ویران، آن نیز کسی دارد

شبها سگ کویش را، رحمی نبود بر من
خوش وقت اسیری کو، فریادرسی دارد

از کوی بتان شاهی، کم جو ره برگشتن
کاین بادیه همچون تو، آواره بسی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.