۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

نصیب من ز تو گر درد و آه می آید
خوشم که یاد منت گاهگاه می آید

تو میروی و ز هر جانبی خلایق شهر
پی نظاره شتابان که: شاه می آید

غبار کوی تو در چشم دیده ام، زانست
که سرمه در نظرم خاک راه می آید

نیاز من به چه در معرض قبول افتد
به ملتی که عبادت گناه می آید

ز اشک خویش شکایت کجا برد شاهی
چو آب تیره اش از پیشگاه می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.