۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴

چو دل چوگان زلفت در نظر دید
پریشان گشت و حال خود دگر دید

غمت صد رخنه در جان کرد ما را
مگر دیوار ما کوتاهتر دید

ترا در رهگذر ناگاه دیدم
دلم چندین بلا زان رهگذر دید

دل از کویت نگردد گرد کعبه
که گر دید آبرو، زین خاک در دید

صبا از چین زلفت شمه ای گفت
وز این غم نافه را خون در جگر دید

دلم زین بوستان با خار از آن ساخت
که از گل بوی کردن دردسر دید

چو لاله داغ بر دل ماند شاهی
ترا تا سبزه بر گلهای تر دید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.