هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و هجران می‌گوید و بیان می‌کند که نه به وصل تمایل دارد و نه به حضور عشق. او از خواری هجر و نگاه دور لذت می‌برد و گشتن در کوی معشوق را هلاک جان خود می‌داند. شاعر خود را مانند پروانه‌ای می‌بیند که به دور نور می‌گردد و از رنج فراق رنجور شده است. او از این که نتوانسته به مقصود برسد، شرمسار است و در پایان اشاره می‌کند که به بندگی معشوق در شهر مشهور شده است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۱۰۱

نه کنج وصل تمنا کنم نه گنج حضور
خوشم به خواری هجر و نگاه دورادور

بگرد کوی تو گشتن هلاک جان منست
چو پر گشودن پروانه در حوالی نور

تنم چو موی شده، زرد و زار و نالانم
ز تاب حادثه، همچون بریشم طنبور

به سعی پیش تو قدری نیافتم، چکنم
که شرمسارم از این گفتگوی نامقدور

سروش غیب به شاهی خطاب کرد مرا
به بندگی تو در شهر تا شدم مشهور
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.