۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

دلم که چشم تو هر لحظه میزند تیرش
ز پای صبر در افتاد، دست میگیرش

بسی بلاست که تدبیر آن توان کردن
بلای غمزه تست آنکه نیست تدبیرش

کسی که زلف تو بیند بخواب در شب تار
علی الصباع پریشانیست تعبیرش

دلم ز عشق تو دیوانه شد، اشارت کن
به زلف خویش، که او در کشد به زنجیرش

روان برای تو شاهی فدا کند جان را
اگر ز گوشه غمزه تو میزنی تیرش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.