۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ٣٠ - قصیده در مدح حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء و تعریف بقعه منوره او

گوهر افشان کن ز جان ایدل که میدانی چه جاست
مهبط نور الهی روضه پاک رضاست

در دریای فتوت گوهر کان کرم
آنک شرح جود آباء کرامش هل اتاست

ظلمت و نور جهان عکسی ز موی و روی اوست
موی او واللیل اذا یغشی و رویش والضحاست

قبه گردون ندارد قدر خاک درگهش
یا رب این فردوس اعلی یا مقام کبریاست

سرمه ئی از خاک پای او کشیدست آفتاب
موجب این دانم که عینش منبع نور و ضیاست

اوست بعضی از وجود آنکه در معراج قدس
گرد نعل مرکبش روح الامین را توتیاست

قلب میگردد روان از بوی خاک درگهش
خاک نتوان گفتنش کز روی عزت کیمیاست

قبه پر نورش از رفعت سپهر دیگریست
و اندرو ذات پر انوارش چو مهر اندر سماست

رفعت گردون گردان دارد آنگه بر سری
مجمع تقوی و عصمت مرکز صدق و صفاست

حاسد ار نشناسدش کز روی رفعت کیست او
پادشاه اتقیا و ازکیا و اصفیاست

قره العین نبی فرزند دلبند وصی
مظهر الطاف ایزد فخر اصحاب عباست

مقتدای شرق و غرب و پیشوای بر و بحر
خود چنین باشد کسی کو نور پاک مصطفاست

هست مخدوم بحق اهل جهان را بهر آنک
وارث آنست کو را بر جهان حق ولاست

وارث شاهی که از تشریف خاص مصطفی
کسوت من کنت مولاه بقد اوست راست

طاعت صد ساله گر باشد بوزن کوه طور
چون کند ایزد تجلی بی هوای او هباست

کوکب دری تاج شهریاران جهان
با وجود نیم ذره خاک پایش بی بهاست

هست سلطان خراسان نی چه گفتم زینهار
بر سر هر هفت اقلیم و دو عالم پادشاست

صیت اقبالش که برهاند چو آب از آتشت
در بسیط خاک پیمودن مگر باد صباست

اصل علمی را که بخشد ایمنی از مهلکات
در حقیقت با علوم منجیاتش انتماست

حاسد از درد حسد هرگز کجا یابد نجات
بی اشاراتش که کلیات قانون شفاست

شاهباز همتش بر لامکان سازد مکان
تا نپنداری که او را شاخ سدره منتهاست

سر فرو نارد بطوبی و بکوثر همتش
کی فرود آرد که آن با همتش آب و گیاست

بس عجب ناید نعیم خلد اگر خوش نایدش
چون ز مهمان خانه قدسش ابا اندر اباست

از نژندی خصم او را جایگه تحت الثری
از بلندی قدر او فوق سماوات العلاست

همت عالی او را خاک و زر یکسان بود
اینکه زر بر خاک پاشیده است بر حالش گواست

قبه گردون گردان حلقه درگاه اوست
زآنسبب چون حلقه دائم قامتش در انحناست

هر که مهرش در میان جان ندارد چون الف
قامتش روز جزا از غم چو جیم و نون دو تاست

ایجنابت قبله حاجات ارباب نیاز
حاجتی کاینجا رود معروض بی شبهت رواست

حاجت ابن یمین را هم روا کن بهر آنک
حاجت خلقان روا کردن ز اخلاق شماست

در ره اخلاص تو جز افتقارم هیح نیست
و آنکه زاد او نه فقرست اندرین ره بینواست

نیستم محتاج دنیا چون فنایش در پی است
کار عقبی دار و حالش را که در دار البقاست

جرم اینعاصی مجرم روز حشر از حق بخواه
کز تو استغفار و غفران فراوان از خداست

وین شکسته بسته بیتی چند ازین مسکین پذیر
کاین نه مدح تست بهر شهرت اخلاص ماست

من کدامین مدح گویم کان ترا لایق بود
چون صفات ذات پاکت برتر از حد ثناست

کردگارا طاق این فیروزه قصر زرنگار
تا بحکم واضع دین قبله اهل دعاست

حضرت عالیش را بر داعیان مفتوح دار
کز جنابش یافت داعی هر مراد دل که خواست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٢٩ - قصیده در مدح خواجه یحیی
گوهر بعدی:شمارهٔ ٣١ - قصیده در مدح خاتم الانبیاءعلی مرتضی و بقیه امامان هدی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.