۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵٢ - قصیده در مدح خواجه علاءالدین محمد

زهی بسلسله زلف مشگبار مجعد
دل شکسته چون من هزار کرده مقید

ربوده گوی لطافت بصولجان سر زلف
ز دلبران سهی قد و شاهدان سمن خد

گشاده هندوی زلفت بتاب دست تطاول
کشیده غمزه ترکت ز جفن تیغ مهند

صبا ز روی تو شبگیر نسخه ئی بچمن برد
عروس گل بتماشا برون دوید ز مسند

ببرده رونق نرگس بدان دو غمزه جادو
شکسته قیمت سنبل بدان دو زلف مجعد

شگفت نیست که در پیش سرو سرکش قدت
فرو شود بگل از رشک پای سر و سهی قد

جواب تلخ ز شیرین لبت شنیدم و گفتم
ز شور بختی من شد شرنگ نار طبر زد

بغیر از آتش عشق تو کیمیا که نشان داد
که اشک دیده عاشق چو عسجدست و چو بسد

غلام آنلب لعلم که چون بخنده در آید
چو کلک صاحب اعظم نشاند در منضد

خدیو عالم رادی که کان لعل فشانرا
زغیرت کف او در دل است خون معقد

محیط مرکز رفعت سپهر جاه و جلالت
علاء دولت و ملت محمد بن محمد

وزیر شاه نشان آنکه دولت ابدی را
جناب او بود از کاینات مرجع و مقصد

ببوی جود وی آیند سایلان بجنابش
بلی که مشک بخود ره نماید از دمدش ند

خرد فتاد بحیرت زکار نامه وردش
که روی ملک بآب سیاه کرده مورد

اگر بعقد ثریا کند نگاه بغیرت
شود ز غیرت او چون بنات نعش مبدد

نسیم لطفش اگر بگذرد بر آتش دوزخ
شوند دوزخیان در ریاض خلد مخلد

زهی رفیع جنابی که زیبد ار بتفاخر
زخاک پای تو سازند تاج تارک فرقد

برات رزق خلایق از آن همیشه روانست
که میشود بعلامات همت تو مؤکد

بعهد عدل تو فتنه چنان بخواب فروشد
که بر نخیزد از این پس بهیچوقت ز مرقد

اگر شود چو الف قامت حسود تو ممدود
ز تیغ قهر تو باشد کشیده بر سر او مد

ز خوف تیغ تو نگذشته هیچ حرف ندانم
که در مطاوی آن مدغم است ملک مؤبد

حسود سر سبک ار سرکشد ز حکم روانت
نهند بر سرش اره بسان حرف مشدد

عجب مدار که از روی تست کوری خصمت
که هست کوری افعی بخاصیت ز زمرد

هزار یک نشود گفته از صفات تو هرگز
اگر بوصف تو مشحون کنم هزار مجلد

اگر چه قافیه دالست یک دو جای درینشعر
غرض ز شعر تو دانی نه قافیه است مجرد

ز فر مدح تو آرم بدست دولت باقی
که بود دولت حسان ز یمن دولت احمد

ولی چو پیشتر از من مهندسان فصاحت
بنای شعر برین شیوه کرده اند مشید

روا بود که بزرگان فضل خورده نگیرند
چو اقتداست که کردم نه مذهبی است مجدد

دعای جاه تو گفتن مهم تر ابن یمین را
ز عذر قافیه گفتن بدینطریق ممهد

همیشه تارخ خورشید همچو صورت بلقیس
جهانفروز بود بر فراز صرح ممرد

نظام کار تو ای آصف زمانه چنان باد
کزو روان سلیمان برد خجالت بیحد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵١ - قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵٣ - وله قصیده در مدح طغا یتمور خان
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.