۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

زلف مشکین تو سرمایه سود است مرا
لعل شیرین تو شور دل شیداست مرا

بیتو با خود نیم ایدوست ولیکن چکنم
هست دشمن ز پس و پیش و چپ و راست مرا

دست من کوته و بالای تو سرویست بلند
کی رسد دست بدو این چه تمناست مرا

سرو آزاد ترا بنده شدم از دل پاک
لیک گفتن سخن راست چه یار است مرا

تا چه حالست مرا با تو که در دیده و دل
خال مشکینت سوادست و سوید است مرا

صفت رسته دندانت بصد لطف کنم
خود سخن در صفتش لؤلؤ لالاست مرا

شد روان صرف ببازار غمت عمر و نشد
در سر از عشق تو بنگر که چه سود است مرا

جان و دل بودی و گفت ابن یمین بهر دلت
کین ستم بر همه تنهاست نه تنهاست مرا

از دلم خود اثری نیست ولی صورت جان
در رخ آینه سیمای تو پیداست مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.