۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰

گر چه با ترکانه چشم مست او دارم عتاب
هست بیحاصل چو خط هندوئی بر سطح آب

در خم چوگان زلف او دل سرگشته را
همچو گوی افتاده بینم دائم اندر تاب تاب

با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست
کی بگل پنهان توان کردن فروغ آفتاب

گر ندارم روی دیدن روی او را ز احتشام
میتوان دیدن خیالش را دریغا نیست خواب

چشم او را من بگفتم ترکتازی تا بکی
زینسخن کردست خود را هندوی زلفش بتاب

گر بعمری در رهی با من درنگی افتدش
همچو عمر اندر زمان گیرد سوی رفتن شتاب

آن مه تابان ندارد آگهی کابن یمین
شد ز تاب مهر او همچون کتان از ماهتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.