۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸

عشقبازی با چو تو معشوق کاری بس خوشست
روزگار عشقت الحق روزگاری بس خوشست

نوبهار شادمانی روزگار عاشقیست
تازه بادا تا ابد کاین نوبهاری بس خوشست

گر ملامتگو نظر در وی بچشم من کند
داردم معذور چون بیند که یاری بس خوشست

خواهم افکندن سر اندرپای آن زیبا نگار
بو که گیرد دست من الحق نگاری بس خوشست

گر چه ز آن سیمین سرین بارگرانم بر دلست
در زیادت باد تا باشد که باری بس خوشست

نرگس جادوت را مخمور می بینم ولیک
تا چه می خوردست کش در سرخماری بس خوشست

گر چه کشت ابن یمین را انتظار وصل دوست
گر میسر گردد آخر انتظاری بس خوشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.