۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ١٠٩

خدائی که بنیاد هستیت را
بروز ازل اندر افکند خشت

گل پیکرت را چهل بامداد
بدست خود از راه حکمت سرشت

قلم را بفرمود تا بر سرت
همه بودنیها یکایک نوشت

نزیبد که گوید ترا روز حشر
که این کار خوبست و آن کار زشت

ندارد طمع رستن شاخ عود
هر آنکس که بیخ شتر خار کشت

چو از خط فرمانش بیرون نه اند
چه اصحاب مسجد چه اهل کنشت

خرد را شگفت آید از عدل او
که اینرا دهد دوزخ انرا بهشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ١٠٨
گوهر بعدی:شمارهٔ ١١٠
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.