۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ٣٢٣

فلک آنست که یکروز بپایان نبرد
تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد

روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد
گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد

کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم
گر همه خود شب یلداست بروزش آرد

طمعم هست که روزی بدمد صبح امید
وز شب تیره حرمان اثری نگذارد

روز روشن چو بر آرد ز افق رایت نور
پرچم شب ز سر جمله جهان بر دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٣٢٢
گوهر بعدی:شمارهٔ ٣٢۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.