۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ٣٢۶

که داند که در وحدت و انزوا
چه آسایش جان بمن میرسد

گشاد است بر من ریاضی کز آن
خرد را نسیم سمن میرسد

دمادم لطیفی دگر نزد من
ز آزادگان ز من میرسد

رسد هر زمانم بدل دلبری
چو سروی که سوی چمن میرسد

بر او زیور عقده ای گران
ز عمان و ملک یمن میرسد

بقیمت بر اهل دانش چنان
که نقد روانش ثمن میرسد

معاشی بمن ز آسیای زبر
بلا زحمت کیل و من میرسد

نه من بر کسی منتی مینهم
نه بر من مشقت بمن میرسد

شد ابن یمین فارغ از خلق از آن
که رزقش چو سلوی و من میرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٣٢۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ٣٢٧
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.