۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴٠٢

بنگر چه سرخ چشمی و شوخی همیکند
با من کبود روی سپهر سیاه کار

بر خوان روزگار نگردم بصبر سیر
اینست کار بنده بتر زین مخواه کار

کارم تباه میکند این چرخ دون پرست
ز آن غصه کم نیافت چو دونان تباه کار

با من همی کند ز بدی هر چه میکند
با دیگریش نیست بدین رسم و راه کار

مهمان اگر رسد برم-از شرم نیستی
ماند سرم بپیش درون چون گناهکار

هست اینزمان مباشر کار آنکه نیستش
از راه طبع جز غم آب و گیاه کار

ابن یمین گشایش کارت ز حق طلب
نگشایدت ز هیچ امیر و ز شاه کار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴٠١
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴٠٣
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.