۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ٧١٠

یکچند شد که بر هدف دل کمان چرخ
تیر از کمین گشاد و فروبست کار من

وز دور نا موافق و ایام مختلف
آشفته شد چو زلف بتان روزگار من

وز اختلاف گردش گردون دون نواز
اغیار من شدند کنون یار غار من

وز صرصر هموم و دم سرد حاسدان
بی برگ و بینوا چو خزان شد بهار من

با عقل کار دیده که در حل مشکلات
رای ویست مؤنمن و مستشار من

گفتم از آنچه میکشم از دهر شمه ئی
زان پس که در گذشت ز حد اضطرار من

گفتا که مسپر ابن یمین جز طریق صبر
کاینست در حوادث دهر اختیار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٧٠٩
گوهر بعدی:شمارهٔ ٧١١
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.