هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر به ستایش یک شخصیت والا و با نفوذ میپردازد و از لطف و قدرت او در تقویت ملک و دین سخن میگوید. همچنین، شاعر به بیان شکایت خود از روزگار و درخواست توجه از این شخصیت میپردازد. در ادامه، شاعر به توصیف تواناییهای خود در شعر و ادب اشاره کرده و از وضعیت دلپریشان خود میگوید. در پایان، شاعر برای شخصیت مورد ستایش آرزوی طول عمر و موفقیت میکند.
رده سنی:
16+
این متن به دلیل استفاده از زبان و اصطلاحات پیچیدهٔ ادبی و نیاز به درک عمیق از مفاهیم شعری و تاریخی، برای مخاطبان با سنین پایینتر مناسب نیست. مخاطبان 16 سال به بالا میتوانند با مفاهیم و زیباییهای این شعر ارتباط بهتری برقرار کنند.
شمارهٔ ٧٩٠
از من که میبرد سوی دستور خافقین
رمزی در آن شکایت ایام منطوی
والا علاء دولت و ملت محمد آنک
لطفش شکست رونق اعجاز عیسوی
خورشید چون بسایه رای وی اندرست
دارند اخترانش مسلم بخسروی
کلک ضعیف اوست که محکم میان ببست
تا رسم ملک و قاعده دین کند قوی
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم بپهلوی
پیکان او ز جوشن پولاد بگذرد
چون سوزن فسان زده از لابلا جوی
گوید بدو که ابن یمین را شکایتی است
در بندگیت عرضه کنم بو که بشنوی
آخر روا بود چو منی را که گاه نطق
روح الامین سزد بر سیلی و پیروی
نظمی چو آب ز آتش طبعم روان شده
خواهی قصیده خواه غزل خواه مثنوی
در کام من دمی بصفت سحر سامری
در دست من خطی بخوشی نقش مانوی
در زیر طاق گنبد فیروزه هر که دید
لب برگشاد و گفت چرا بسته چون خوی
اکنون که شد شکفته ز فیض سحاب لطف
صد گونه گل بگلشن اقبالت از نوی
از دور چرخ هست پریشان دلم چنانک
افتاد یکدو جای مرا نا روا روی
خوشگوی بلبلی چو من آخر دریغ نیست
در گوشه قفص شده ناکام منزوی
کیوان مهابتی چو تو برجیس منظری
بهرام صولتی تو و خورشید پرتوی
یکره نظر بابن یمین کن که گفته اند
از هیچ تخم نیک بر بدبند روی
بادا بقای عمر تو تا جاه اخروی
حاصل کنی بواسطه مال دنیوی
رمزی در آن شکایت ایام منطوی
والا علاء دولت و ملت محمد آنک
لطفش شکست رونق اعجاز عیسوی
خورشید چون بسایه رای وی اندرست
دارند اخترانش مسلم بخسروی
کلک ضعیف اوست که محکم میان ببست
تا رسم ملک و قاعده دین کند قوی
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم بپهلوی
پیکان او ز جوشن پولاد بگذرد
چون سوزن فسان زده از لابلا جوی
گوید بدو که ابن یمین را شکایتی است
در بندگیت عرضه کنم بو که بشنوی
آخر روا بود چو منی را که گاه نطق
روح الامین سزد بر سیلی و پیروی
نظمی چو آب ز آتش طبعم روان شده
خواهی قصیده خواه غزل خواه مثنوی
در کام من دمی بصفت سحر سامری
در دست من خطی بخوشی نقش مانوی
در زیر طاق گنبد فیروزه هر که دید
لب برگشاد و گفت چرا بسته چون خوی
اکنون که شد شکفته ز فیض سحاب لطف
صد گونه گل بگلشن اقبالت از نوی
از دور چرخ هست پریشان دلم چنانک
افتاد یکدو جای مرا نا روا روی
خوشگوی بلبلی چو من آخر دریغ نیست
در گوشه قفص شده ناکام منزوی
کیوان مهابتی چو تو برجیس منظری
بهرام صولتی تو و خورشید پرتوی
یکره نظر بابن یمین کن که گفته اند
از هیچ تخم نیک بر بدبند روی
بادا بقای عمر تو تا جاه اخروی
حاصل کنی بواسطه مال دنیوی
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قطعه
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ٧٨٩
گوهر بعدی:شمارهٔ ٧٩١
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.