۱۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ٨۵۵

فرزند هنرمند من ای نور دو چشمم
حقا که مرا بیتو ز جان هست ملالی

در هجر تو خون شد دل از اندیشه آنم
کایا بودم با تو دگر باره وصالی

روزیکه بصد حسرت و محنت بشب آید
بی روی چو ماه تو مرا هست بسالی

رفتی بهوای تو روان مرغ روانم
زین تیره قفس گر نبدی سوخته بالی

جاوید بمانم اگرت بینم و این حکم
اثبات محالست بتدبیر محالی

آورد دلم یکسخن خویش بتضمین
چون داشت در این قطعه دلسوز مجالی

چون شکر نگفت ابن یمین روز وصالت
شد در شب هجران تو قانع بخیالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ٨۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ٨۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.