۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴ - در مدح ارسلان بن طغرل

روی او تشویر ماه آسمانی میدهد
قد او تعلیم سرو بوستانی میدهد

هندوی زلفش گررقص ورد س طرفه نیست
تا زجام لعل آن لب دو ستکانی میدهد

آتش رویت چرا داری دریغ از آن کسی
کو شررواراز غمت جان در جوانی میدهد

چشم بدسازت مرادر بینوائی هر زمان
گو شمالی آنچنان سوزان که دانی میدهد

هر نفس چون نایم ازوعده میخوش میدهی
اینت خوش دم کو امید زندگانی میدهد

من همیدانم که آن وعده سراپا مطلقست
لیک حالی طبع مارا شادمانی میدهد

از پس امروز و فردا آن رخ آیینه گون
آه میترسم که وعده آنجهانی میدهد

چرخ شوخ آخر خجل گشت از لب و دندان تو
لعل و در کان و صدف را زان نهانی میدهد

یارب آن گلبرگ نو باد از بنفشه پایمال
چون ترا دستوری این دلگرانی میدهد

هم عفی الله اشک چشم من که بهر نام و ننگ
روی را گه گاه رنگ ارغوانی میدهد

مردم چشم من اندر درفشا نی روز و شب
از کف سلطان داد و دین نشانی میدهد

پادشاه دین و دولت ارسلان آنکز علو
جرم خاک تیره را لطف و روانی میدهد

لفظ عذبش خجلت ابر بهاری آمدست
طبع رادش طیره باد خزانی میدهد

شد سکندر دولت و بی منت آبحیات
ایزدش چون خضر عمر جاودانی میدهد

حزم رایش قوت سنگ زمینی مینهد
عزم تیزش سرعت طبع زمانی میدهد

رشک طبع او هوارا علت دق آورد
شرم خلق او صبارا ناتوانی میدهد

طبع گوهر بار او بحر است آری زین سبب
ابر را خاصیت گوهر فشانی میدهد

جز بمدح او زبان نگشود سوسن هیچوقت
لاجرم چرخش چنین رطب اللسانی میدهد

رتبتش را آسان اعلی المعالی می نهد
دولتش را روز گارا قصی الامانی میدهد

ای خداوندی که خاک حلم و باد عدل تو
آب را با آتش از دل مهربانی میدهد

طاس زر در دست نرگس در بیابان خفته مست
عدل تو اورا فراغ از پاسبانی میدهد

شیر در بیشه بدندان بر کند ناخن زدست
تا بپارنج سگان کاروانی میدهد

با چنین عدلی ندانم جودت از بهر چرا
غارت کانها و گنج شایگانی میدهد

صبح چون از عالم غیب آید اول دم زدن
مژده فتحت برسم ارمغانی میدهد

چرخ دولابی چو خصم خاکسا رت تشنه شد
آب او از چشمه تیغ یمانی میدهد

ظلم را عدلت شکال چارمیخی می نهد
آزرا جودت فقاع پنج گانی میدهد

عکس تیغت آفتاب آمد که چون برخصم تافت
از مسامش لعل و از رخ زرکانی میدهد

گردنی کز سرکشی بیرون شدت از چنبرت
ریسمان اوراشکوه طیلسانی میدهد

از برای آنکه مدحت عین صدق وراستیست
صبح صادق نیز تن در مدح خوانی میدهد

اینت خوش نظمی که از روی ترقی آسمان
با دعای مستجابش همعنانی میدهد

در سفری سوی معانی و هم دوراندیش من
همچو قدر تو نشان ازبی نشانی میدهد

تا گشادم چون دویت از بهر مدح تو دهن
چون قلم فر توأم چیره زبانی میدهد

چون منی هرگز چنین نظمی تواند گفت نه
مدح تو خود قوت لفظ و معانی میدهد

تا همی تاراج فرش باغ و زینتهای راغ
لشکر دم سرد باد مهرگانی میدهد

صرصر خشمت عدورا مهرگانی بادوهست
گش رخ آبی و اشک ناردانی میدهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳ - در مدح اقصی القضاه رکن الدین صاعد
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵ - در مدح پادشاه ارسلان بن طغرل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.