۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱ - در مدیح رکن الدین

بهار امسال خوشتر می نماید
که از صد گونه زیور می نماید

نسیم از غیب نافه میگشاید
صبا از جیب عنبر می نماید

تماشا را سوی بستان خرامید
که از فردوس خوشتر مینماید

همه شاخی چو طوبی می ببالد
همه حوضی چو کوثر مینماید

هر آن زینت که بستان داد بیرون
همه زیبا و در خور مینماید

گهی صورت چو مانی مینگارد
گهی لعبت چو آزر مینماید

صبا گوئی که عطار ی گرفتست
که از دم مشک اذفر مینماید

چمن گوئی ببزازی نشستست
که صد رزمه ز ششتر مینماید

گل ازرخسار آتش میفروزد
بنفشه زلف چنبر می نماید

بچشم نرگس جماش بنگر
که گوئی از دهان زر مینماید

هوا از بید خنجرها کشیدست
زمین ازلاله مغفر مینماید

بدامن ابر لؤلؤ می فشاند
بخرمن باغ گوهر مینماید

ز غنچه تیر و پیکان می بکارد
زلاله عود و مجمر مینماید

ازان نرگس همی سرمست خسبید
که لاله شکل ساغر مینماید

اگر ملک ریاحین سربسر باغ
کنون برگل مقرر مینماید

چه معنی نرگس شوخ از زروسیم
بسربر تاج و افسر مینماید

ورقهای گل از برکرد بلبل
کنون تکرار بی مر مینماید

مگر از صدررکن الدین بیاموخت
که حجتها ز دفتر مینماید

نکو باشد بهار امسال و ازوی
صفات خواجه بهتر مینماید

زمین حلمی زمان حکمی ملک طبع
که صبح از رای انور مینماید

بچشم همت او جرم خورشید
بقدر از ذره کمتر می نماید

بدادن جود حاتم می بکاهد
بدانش علم حیدر می نماید

فتاده در خم چوگان حکمش
زمین چون گوی عنبر مینماید

از آن طوطی جان جوید حدیثش
که شیرین همچو همچو شکر مینماید

زجودش قطره دان بحر اخضر
که از لؤلؤ توانگر مینماید

زرایش شعله دان چشمه نور
کز این چرخ مدور مینماید

بلطف از سنگ گل بیرون دماند
بعنف از آب آذر مینماید

هر آن بدره که شمس آرد سوی کان
بچشم او محقر می نماید

هران نظکی که آن در مدح او نیست
بایزید کان مبتر می نماید

زبوی خلق او همچون دم صبح
همه عالم معطر می نماید

زقدرش چرخ اعظم میفرازد
ز رویش سعد اکبر مینماید

بپیش رفعت او چرخ اعلی
چو حلقه زانسوی در مینماید

بوقت حجت و حل مسائل
زبانش تیز خنجر می نماید

ز بهر مجلس او روز وعظش
فلک نه پایه منبر مینماید

سخن را مدح او قیمت فزاید
که فعل تیغ گوهر می نماید

همه اسرار غیب از پیش رایش
چو آیینه مصور می نماید

طمع را هر تمنائی که بودست
زجود او میسر می نماید

کمر بسنه زبهر خدمت او
فلک همچون دو بیکر مینماید

خداوندا مکن اسراف در جود
که کان را کیسه لاغر مینماید

بپیش آرزوی دشمنانت
فلک سد سکندر می نماید

زصافی طبع تو طرفه است کابم
بنزد او مکدر می نماید

بلی این سرگردانی تو بامن
همه چرخ سبکسر می نماید

خداوندا بفضل خویش بپذیر
مراین عذری که چاکر مینماید

که هر بیت از قصیده چون گواهیست
که بر پاکیش محضر مینماید

کرم فرما و برجانش ببخشای
که الحق نیک مضطر می نماید

بر حلمت گناهش هیچ ننمود
وگرچه سخت منکر مینماید

برای عفو تو جرمی بباید
که مه در شب نکوتر مینماید

نیم خالی زدرگاه تو ورچه
مرا هرکس زهر در مینماید

زگردون نیست خالی جرم خورشید
وگرصد جای دیگر مینماید

زبهر مدح تو پرورده ام لفظ
سخن زیرا مخمر می نماید

همی تا دهر ابلق زای باشد
همی تا چرخ اختر می نماید

مطیع و رام بادت ابلق دهر
که چرخت خود مسخر مینماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰ - در مدح قوام الدین
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۲ - قصیده
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.