۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱ - خطاب بجمال الدین که یکی از دوستان اوست

بزرگ منعم و مخدوم من جمال الدین
سپهر رفعت و کان سخا و کوه وقار

بخاکپای تو کان تاج فرق کیوانست
که شوق خدمتت از من ببرد صبرو قرار

تو آفتابی و تا طلعتت طلوع کند
بوم چوذره نهان زیر پرده شب تار

بروز و شب بدعای تو دوستداررانت
هزاردست براورده اند همچو چنار

میان بخدمت تو بسته اند چون پیکان
دهان بمدح تو بگشاد ه اند چون سوفار

نهاده گوش صدف سان که کی رسد تأیید
گشاده چشم چو نرگس که کی بود دیدار

چو جان خصم تو هر روز تا بشب رنجور
چو چشم بخت تو هر شام تا سحر بیدار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰ - خطاب بچند دوست مسافر خود
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲ - خطاب بشهاب الدین که یکی دیگر از دوستان اوست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.