۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰ - خطاب بچند دوست مسافر خود

سلام من که رساند بدان خجسته دیار
که هست مجمع احباب و محضر احرار

به بقعه که درو دوستان من جمعند
چه دوست؟ جانم واز جان عزیز تر صد بار

هزار بوسه بر آن خاک برنهد وانگه
سلام من برساند چگونه عاشق وار

به لطف گوید کاین لعبتان دیده ی من
زگرم و سرد نگهدارهان و هان زنهار

همه چو لاله و گل نو شکفته اند و لطیف
نگاه دار گل ولاله را ززحمت خار

عزیز باشد نو باوه هر کجا که رسد
شکوفه ی دل ما را چنان گرامی دار

قضا بدان قدر آب آتش انگیزد
اگر نشیند بر دامنی زباد غبار

غلام و چاکر آب و هوای آن خاکم
اگر بسازد با دوستانم این یکبار

به غیر غنچه بدو مباد کس دلتنگ
به غیر نرگس در وی مباد کس بیمار

زمن ببرد عزیزان و دوستانم چرخ
به من جز این نتواند زمانه ی غدار

همی بنالم از شوق دوستان قدیم
چنانکه زیرگه اززخم زخمه نالدزار

بدم چو بلبل آنگه که پیش دیده ی من
بدند همچو گل نوشکفته در گلزار

کنون زدوری ایشان دو جوی میرانم
زآب دیده و دم بسته ام چو بوتیمار

زبس سرشک چو شنگرف و آه سرددلم
گرفته آینه ی طبع من کنون زنگار

تو زندگانی بی دوستان مدان ازعمر
که مرگ به زچنین زندگی بود صد بار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹ - در مدح امام فاضل شمس الدین ابوافتح النطنزی
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱ - خطاب بجمال الدین که یکی از دوستان اوست
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.