۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

عشق تو همچون قضا فرمانرواست
وصل تو همچون قدر مشکل گشاست

لعل میگونت بسرخی میزند
سرخیش زانست کاندر خون ماست

عشق تو زر کرد رنگ روی من
این نه عشقست ای پسر این کیمیاست

گفتی از تو جان و ازمن یک نظر
اینچنین اسراف کردن هم خطاست

محنت من دایم از دل خاستست
خشم تو باری ندانم کز چه خاست

گفتی ای بدعهد برگشتی ز ما
هم مرا بدعهد خوان فرمان تراست

رخ مگردان چون مرا بینی زدور
بی سبب اعراض نوعی از جفاست

چند گوئی صبر باید کرد چند؟
من ندانم صبر زندانت کجاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.