۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲

ایندل که ببند زلف در بستست
بس جان که بتیغ خشم خود خستست

بستست نقاب مشگ بر رویت
زان ماه طلسم خویش بشکستست

دل باغم تو در آمدست از پای
بگذر زسرش که این نه آن دستست

شاید که دلم ز خرمی بگسست
تا او بچه زهره در تو پیوستست

چشم ارز لب تو دوش می خوردست
انکار مکن هنوز هم مستست

فی الجمله رخ تو آفتی صعبست
هرکس که ندید روی تو رستست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.