۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸

وصل تو چو عمر جاودانه است
خوی تو چو گردش زمانه است

در راه قضا رخ تو دامست
در دام قدر لب تو دانه است

در هر نفسم هزار آهست
در هر سخن تو صد بهانه است

دل میکند این من از که نالم
کم دشمن از اندرون خانه است

از بهر دلست این همه غم
دل خود ز میانه بر کرانه است

گفتی بزبان که من ترایم
وز دل بزبان بسی میانه است

من جان نبرم ز دست عشقت
اینست سخن دگر فسانه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.