۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳

عشق را با دل من صد رازست
در غم بر دل مسکین بازست

چرخ در کشتن من میکوشد
یار با چرخ درین انبازست

ناز برد از حد و با روی چنین
ناز در گنجد و جای نازست

عشقت ای دوست اگر نه اجلست
گرد جانم ز چه در پروازست

شب زلف تو چه روز افزونست
چشم آهوت چه روبه بازست

صبح و مشگست برخسار و بزلف
لاجرم پرده درو غمازست

گر دلم گرد تو گردد چه عجب
کت سر زلف کمند اندازست

یکدم از من نشود هجر تو دور
یارب این هجر تو چون دمسازست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.