۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

زنجیر چو آنزلف پراکنده نباشد
خورشید چو آنعارض رخشنده نباشد

خورشید که باشد که ترا بنده نباشد
زنجیر چو آنزلف سرافکنده نباشد

روزی که تو برگرد گلت طره فشانی
خورشید که باشد که ترا بنده نباشد

وانجا که نهی ناوک غمزه بکمان در
مه کیست که از تو سپر افکنده نباشد

پیش لب خندان تو گل گرچه بخندد
خود داند کان خنده چو این خنده نباشد

زینگونه بخون ریختن اردست بر آری
ترسم که دگر سال کسی زنده نباشد

زین حسن مشو غره که بازار گل سرخ
بس تیز بود لیکن پاینده نباشد

ببرید سرزلف و سزا کرد و بگفتم
ما را مکش ایزلف که فرخنده نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.