۱۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳

یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود
دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود

چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد
گفتم که جفاکار بود راست چنان بود

فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق
من سست عنان بودم و او سخت کمان بود

گر هیچ ننالم زغمش گوید خاموش
انصاف بده خامش ازین بیش توان بود

در من نگرد ناگه یعنی که ندانم
گوید چه رسید او را بیچاره جوان بود

زودا که بانگشت بهم باز نمایند
کاین گور فلانست که دربند فلان بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.