۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴

غمت جز در دل یکتا نگنجد
که رخت عشق در هر جا نگنجد

ندانم از چه خیزد اینهمه اشک
که چندین آب در دریا نگنجد

مرا گفتی که جز من یار داری
تو دانی کاین سخن در ما نگنجد

امید وصل چون در میم گنجد
که میم آنجا همی تنها نگنجد

لبت بی زر مرا بوسی دهد نی
در او این ناز نا زیبا نگنجد

بجانی میدهی بوسی و هم خشم؟
در این سودات این صفرا نگنجد

مرا گفتی که خود ناخوانده آیم
نه در طبع تو ای رعنا نگنجد؟

زمن جان خواستی بستان هم امروز
که در تاریخ ما فردا نگنجد

ازان کوچک دهانت در گمانم
که در وی بوسه گنجد یا نگنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.