۱۷۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

مرا دلیست نه در خوردِ من، که بستاند؟
مرا ز دست دل خویشتن که بستاند

اگر رخت نبود، دل ز بر، که برباید
وگر لبت نبود، جان ز تن، که بستاند

وگر نه حسن تو بر ماه خط نویسد پس
خراج تو ز گل و یاسمن که بستاند

وگر مرا لب لعل تو یاریی ندهد
ز زلف کافر تو داد من که بستاند

در اشک غرقم و گویم که نیستم عاشق
ز من ندانم تا این سخن که بستاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.