۱۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷

مرحبا شادا زهی ای مه درآی
از کجا پرسیم بسم الله در آی

چشم بد از روی خوبت دور باد
سخت زیبا گشته خه خه درآی

روزها شد تا ندیدستم رخت
ساعتی بنشین بپا از ره درآی

این چه بدعهدیست آخر ای نگار
شرم از ما میکن و یک ره درآی

از سر دل دوستی گستاخ وار
بی تکلف ار در خرگه درآی

چند نوبت وعده ام دادی بهیچ
مردمی کن یکشب از ناگه درآی

ور تو می نتوانی آمد هر شبی
من بسازم هرمهی ایمه درآی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.