۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰

تجلیگه خود کرد خدا دیده ما را
درین دیده در آئید و ببنید خدا را

خدا در دل سودا زدگانست بجوئید
مجوئید زمین را و مپوئید سما را

گدایان در فقر و فنائیم و گرفتیم
بپاداش سر و افسر سلطان بقا را

خیالات و هواهای بد خود نپسندیم
بخندیم خیالات و ببندیم هوی را

جم عرش بساطیم و سلیمان اولوالامر
هوا گر نشود بنده نشانیم هوا را

بلا را بپرستیم و برحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید پسندیم بلا را

طبیبان خدائیم و بهر درد دوائیم
بجائیکه بود درد فرستیم دوا را

ببندید در مرگ وز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را

گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را

گذشت از سر سلطانی و شد بنده درویش
شه ار دید فر مملکت فقر و فنا را

بهل بار گل از دوش که بر دل نبود بار
اسیر زن و فرزند و عبید من و ما را

حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید
شمائید ببینید من و ما و شما را

صفا را نتوان دید که در خانه فقرست
درین خانه بیائید و ببینید صفا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.